سیاه و سپیدی

ساخت وبلاگ
روزگار سیاه و سپید را دوست داشتم

 عکس های سپید و سیاه

تلویزیون هائی که سپیده و سیاه  نمایش می دادند

 فیلمهای سپید و سیاه

  مجله سپید و سیاه !!

گوئی افکار تنها سپیده و سیاه بودند و چنین بود که رفتارها و آدمها هم سیاه و سپیده بودند

همان دنیائی که وقتی خانمی در خیابان راه  می رفت مواظب بودیم که تنه به او نزنیم

همان جهانی که فحاشی و بی ادبی حتی هنگام تصادف جلوی خانواده زشت بود

همان روزگاری که  همسایگی و رفاقت و  خویشاوندی حرمت داشتند

همان  زمانه که قهر معنی دشمنی  نمی داد

همان وقت ها که عشق خود عشق بود

وفا داری امتیاز حساب نمی شد

و صبر و تحمل مشق  می شد و...

تکلیف  مشخص بود

 تکلیف نیاز نبود که یاد آوری بشود

 سادگی اسمش حماقت نبود

رندی ها فقط توی دیوان حافظ بودند

 شهر ما بهشت نبود اما وجود و غیرت و همت  داشت 

بدی ها هم مرزی داشتند

سادگی سیاه و سپید به ما آدمها یاد می داد که تکلیف خودمان را بدانیم 

آن روزگار  که همه می  توانستند خیلی راحت بگویند

فلانی آدم خوبیه

آن یکی آدم نجیبیه

یارو درست نیست

فلانی خیلی حقه است

 روزگار گذشت مثل عکس ها  و فیلم ها و تلویزیون هایمان  و روزگار رنگی ها آمد

روزگار رنگی برای ما تحفه دورنگی  شدن ها را ارمغان آورد

و

ای کاش تنها دو رنگی بود

این زمانه چند رنگی ها است مثل آسمان های شهرمان که حالا نمی توانی بگوئی چه رنگی است

چشمها چه رنگی هستند

 موها چه رنگی هستند ؟

  روح ها به چه رنگی هستند؟

آدمها پنهانند  پشت دیوار های بلندی که برای خود کشیده اند  و پشت آن دیوار ها همه رنگها شده اند

 رنگ تزویر

رنگ تحقیر

نشانه ای ز دور شدن ز آن شهری که  داشتیم و تکلیف سیاه و سپیدی معلوم بود

 کاش جای این همه رنگ در این شهر زنگ داشتیم

زنگ هوشیاری

 زنگ بیداری

زنگ تفریحی که یاد آوریم

  مرز سیاهی کجاست؟

نوشته شده توسط تورج عاطف در ساعت 18:38 | لینک  | 
ناخدای عشق ...
ما را در سایت ناخدای عشق دنبال می کنید

برچسب : سیاه,سپیدی, نویسنده : ftourajatefb بازدید : 161 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:24