حکایت آخر

ساخت وبلاگ

حکایت آخر

چنین است رسم جهان جهان

که کردار خویش از تو دارد نهان

فردوسی

این شعری است که در آخر نوشته در مورد آن صحبت می کنم

همان طور که گفتم سفید برفی تغییری در زندگی من به وجود آورد

از روز بعد کار من این شد که به مراقبت به گربه های خیابان بپردازم و به آنها غذا رسانی کنم این را بگویم در این سالها کلاس های قصه نویسی با همکاری دانشگاه تهران برگزار کردم و شاگردانم همه عاشق گربه بودند البته بعد از قصه زن - زندگی - آزادی دیگر با آنها همکاری نکردم

بعد ازآن یک روز در کافی شاپی که می رفتم دیدم که صاحب کافه با پسرکی که آنجا کار می کرد دعوا می کرد که چرا بچه گربه ای را در کافه نگهداری کرده است و این بچه گربه 4 هفته ای بود و صاحب کافه می خواست او را بیرون بیاندازد چون مادر نداشت و من به ناگهان تصمیم گرفتم و دوباره حس مراقبت کردن را تجربه کردم و این بچه گربه را به خانه بردم و نامش کارامل شد بعد ها گربه های دیگرم کاوه و ترنج و ملوس و پیچا هم که هر کدام به نوعی در زندگیم آمدند را به سر پرستی گرفتم و حالا پنج گربه دارم ضمن این که عضو گروهای حامی حیوانات شدم و خودم هم تا به امروز در پارک هنرمندان گربه های زیادی دارم که هر روز عصر منتظر من هستند در خیابان و کوچه هم دوستهای زیبا و پشمالو همیشه منتظر من هستند و شاید بعضی وقتها کلید خانه و کیف پول و موبایلم را جا بگذارم اما ظرفی که غذا خشک در آن می گذارم یک یار جدا ناشدنی از من است و من هم کلی با آنها عشق می کنم لازم به ذکر است برخی از تجربه های خودم با گربه ها را در کتابی به نام " گربه های اشرافی شهر ما " نوشتم .

در طی این سالها بغیر از نوشتن چند پروژه باز سازی ساختمان ها هم انجام دادم ولی دیگر تحمل آن را ندارم و فکر می کنم به کار نوشتنم صدمه می زند ضمن این که آیلی در سال 1401 فارغ التحصیل شد و اکنون چهارمین فیلم خود را می سازد که سه فیلم دیگرش در فستیوالهای جهانی زیادی به نمایش در آمده اند همان طور که می دانید امسال یکی دیگر از آرزوهای خودم را به واقعیت رساندم و آن نوشتن کتابی در مورد پدر بزرگ پدرم بود همان مردی که کتاب عمرش الهام بخش بزرگی در زندگی ام بود اما حالا به شعری که در آغاز نوشته ام نوشتم بر می گردم فردوسی از جهان جهان می گوید که جهان اول همان جهان است و جهان دوم به معنی جهنده و ناپایدار است فردوسی می گویدکه به جهان نمی شود امید داشت که قابل پیش بینی باشد شاید خیلی از ما شعارهائی چون

یا راهی پیدا می کنم یا راهی خواهم ساخت

یا

اگر زندگی سخت است من از او سخت ترم

را شنیده ایم اما شعار من همین شعر فردوسی است . در طی این سالها آدمها و جهان برایم من مرتبا شعبده می کردند و بسیار از کار آنها در شگفتی بودم قصه ها زیاد هستند آدمها با کلام شیرین با ادعاهای بزرگ آمدند و در سکوت و بی ادعا رفتند . آدمها ضربان قلب خود را در گروی دوستی می گذاشتند اما می رفتند و می رفتند و می رفتند من بسیار دیدم اما همواره معتقد بودم " اگر عشق همان عشق باشد زمان مقوله بی معنی است "اما در 57 سالگی فهمیدم که تنها چیزی که تغییر نمی کند خود تغییر است از رو به پند دائی محمود عزیزگوش می دهد که " این نیز بگذرد " اما ای کاش آدمها می دانستند زندگی بس کوتاه تر از این شعبده بازی ها است افسوس

من را ببخشید که طولانی گفتم

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی ..

شادمان و عاشق باشید

ناخدای عشق ...
ما را در سایت ناخدای عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftourajatefb بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:41