نقاش مشروطه

ساخت وبلاگ

کتاب "نقاش مشروطه " بیست وهفتمین اثر من است که حکایتی بس جالبی دارد

یازده سالم بود که پدر بزرگ پدرم فوت کرد . پیرمرد مهربانی بود اما با توجه به اختلاف سنی نزدیک به 80 ساله بین ما ازیک سو و پیری و فرسودگی او به گونه ای که نمی توانست بجز به زبان مادریش یعنی آذری به زبان دیگری براحتی صحبت کند باعث می شد که چندان نتوانم با او ارتباط برقرار کنم

آن روزگار معمولا در هنگام نوروز و یا زمانی که به تهران می آمدیم ( در آن زمانه بعلت ماموریت اداری پدرم در مشهد زندگی می کردیم ) به دیدن او می رفتیم.

خانه پدر بزرگ پدرم که او را بابا خطاب می کردیم در خیابان شاهپور و در کوچه و پس کوچه های قدیمی شهر تهران بود.

هنوز قیافه او را می توانم در ذهنم مجسم می کنم . مردی قد بلند و لاغر اندام با عینک تیره ای که بر چشم داشت.

بابا افسر شهربانی بود و طبیعتا وقار نظامی هم بخشی از ظاهر و رفتار او را نشان می داد اوبا درجه سلطانی آن روزگار که در رده بندی جدید درجات نظامی تبدیل به سروان می شود بازنشسته شده بود .

سالها از مرگ بابا گذشته بود که روزی در کتابخانه پدرم متوجه دفترچه قرمز قدیمی شدم . وقتی آن را از قفسه کتابخانه بیرون آوردم دیدم که بر روی آن دست نوشته ای چسبانده شده که بر روی آن نوشته بود

" کتاب عمر محمود نقاش زاده "

محمود نقاش زاده نام پدر بزرگ پدرم یا همان بابا بود . با تعجب و شتابزده آن را باز کردم و دیدم که بابا با دستخط خودش خاطره نگاری یا به بیانی زندگینامه اش را نوشته است .

آغاز نوشتن زندگینامه در یکم تیر ماه 1340 بود و در 21 فروردین ماه 1342 در 55 صفحه به اتمام رسیده بود

پدرم در آخر کتاب بر روی ورقه ای هنگام مرگ بابا را این گونه ذکر کرده بود ساعت 5 بعد از ظهر روز شنبه 27 / 1 / 2536

تاریخ به روزگار پهلوی دوم نوشته شده بود که تبدیل آن به خورشیدی این گونه می شد 27 / 1/ 1356

کتاب عمر بابا برای من فرصتی بود که با آن پیر مرد مهربان پس از مرگش نزدیک شوم و شاید وجود همین کتاب بود که من را به این فکر انداخت که روزی من هم کتاب عمر خودم را بنویسم .

دفترچه قرمز بابا کتاب عمرش بود و من هم پس ازنوشتن 26 کتاب تصمیم گرفتم که به گونه ای و از طریق قصه ای که نگرش من از روزگار و وقایع آن است به شرح حال مردمان روزگارم بپردازم آن گونه که بابا در مورد روزگار خودش و پدرش در هنگامه مشروطیت و پایان قاجاریه و آغاز سلسله پهلوی نوشته بود و به گونه ای ما بین این دو نوشته پلی بزنم

باید این را بگویم که این کتاب یک کتاب تاریخی نیست بلکه بیشتر خاطراتی همراه با قلم نویسنده ای است که سعی می کند در فضای رمانتیزم وقایعی از زندگیش را به گونه ای با تمی داستانی بیان کند امید که مورد توجه خوانندگانش قرار گیرد

اتفاق جالب اینجا است که خاطرات بابا در فصل بهار به اتمام رسیده بود (21 فروردین 1342)و عمر او هم در بهاری دیگر به سر رسید ( 27 فروردین 1356)و حالا در بهاری دیگر نوشتن کتاب نقاش مشروطه را آغاز می کنم( بهار 1402) واین اتفاقها را به گونه ای به فال نیک می گیریم وبه امید آن که بهار آزادی و شادمانی بار دیگر به سرزمین زیبایم ایران بازگردد

تورج عاطف

ناخدای عشق ...
ما را در سایت ناخدای عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftourajatefb بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 29 اسفند 1402 ساعت: 19:49