" عشق بازی شعر و نقش"
دست به قلم می برم و رسم کنم نقش عشق
رقصان می شود کلامم و نجوا كند نغمه عشق
بوم وقلم را رها ئی دهم تا در هم پيچند سياه و سپيد
قلم شاعر به هر سياهی هجر و با سپيدي عشق ديد
پرده سپيد به هنرت نقشي زند ز خيال عشق
تنها سپيدی است ميزبان كلام مهر و عشق
نقش و شعر تمناي يكدگر كنند چون دريا به ساحلش
رخ محبوب آشکارو شاعري سرايد به شوق ز همه دلش
روزگار است و حاكم بي رحم روزمرگي چه تقلا میكند
نداند شاعر تنها يار را در اسارت و رهائی تمنا میكند
نقش و شعر چه عشق بازي دارند در صحنه روزگار
با اشك شوق و دل پر اميد به آسمان شهر فرمان دهند ببار
بارانی شوم تا بداني رنگ عشق پاك نشود ز سپيدي دل يار
شعله عشق نشود خاموش ز عاشق دلي بي كران ببار
عاشقانه شعر مي تراود ز دستهاي شلاق خورده ز هجر
همه روح و وجودم شده اند پر عیب ز دیدگان آن دگری وغیر
باتو مي خوانم و به خيالم که حربه عشق كند حسرت را پنهان
مي نگارم ترنم عشق و زیر لب زمزمه کنم محبوبم با من بمان
برچسب : نویسنده : ftourajatefb بازدید : 194