" یک کلام "
فرزندم به تو گويم زقصه عشق و دعا
خسته شدم ز حكايتهای غم و خشم وريا
سالهاآمدند و رفتند به زيبا ديار ما
بهار اميد و تابستان پرشور گاهی سهم ما
همه سوي بود ايمان به سوي یک نفر
دست در دست و گاهي گسسته زإن دگر
هر كسي چند روزه قصه خود را بخواند
دگری شد تكفير و خود را خاص بخواند
هر از چند روزي به سال و قرن کسی آمد به سر
هيمه ها افروخت و گردن زدند مردمان را سربه سر
عده ای شاد در پی عیش و گفتن حاکم مجیز
انصاف و آدمی هر دم شد برایشان خرد و ریز
ليك هر كسي چند روزه قصه اوشد
آدمي نياموخت نسيان نصيب او شد
مردمان قادر وًكاهل و نادان و یا پر خرد
آيند و روند نماند قصه جاوداني بهر فرد
ياد گير كه ذهن وًكردار و گفتگوي نيك بماند جاودان
تزوير و ريا سرانجامي نداردجز دائم سرگردان
فرزندم سور چراني و پند و نفي اين و آن
نباشد قصه و هدف براي واقعي آدميان
مهر بده و احترام به رنگارنگ ايمان و دين
ليك عقل و انديشه و نيكي را تنها بين
درد اصلي ريا است و ندانشتن واقعي مرام
جنگ هفتاد و دو ملت بیهوده ونشنیدیم حقيقت كلام
سخن به نیکی بباید گفت از سر آدمی
ز ظلم و ریا نمانده نام هیچ آدمی
"ناخدا"
ناخدای عشق ...
برچسب : نویسنده : ftourajatefb بازدید : 176