من در کجای جهان ایستاده ام ؟/ تورج عاطف
روزگار پر هیاهوئی است و ما در سرگردانی ها نفس ها را می شماریم
در میان این همه غوغا یادی می کنیم از خسروئی که چون عاشق شیرین نبود اما عشق را فریاد کرد . دلدادگی او به مردمش و سرزمینش زیبا نمادی از عشق بود . او دردادگاهی که بر سر مرگ و زندگی او بود این گونه شاعرانه ز خود دفاع کرد
این استعمار
این جامه سیاه معلق را
چگونه پیوندیست
با سرزمین من؟
آن کس که سوگوار کرد خاک مرا
آیا شکست
دررفتوآمد حمل اینهمه تاراج؟
این سرزمین من چه بیدریغ بود
که سایه مطبوع خویش را
بر شانههای ذوالاکتاف پهن کرد
و باغها میان عطش سوخت
و از شانهها طناب گذر کرد
این سرزمین من چه بیدریغ بود
ثقل زمین کجاست
من در کجای جهان ایستادهام
با باری ز فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من!
من در کجای جهان ایستادهام؟...
او در کجای جهان ایستاده بود که کسی نفهمید که عاشقان را به دار نمی کشند ؟ او در روز عشق ایرانیان باستان از فریاد بیداری سخن گفت که تنها راه رسیدن محبوب دیارش به وصال خوشبختی و آزادی و رهائی از جهل و استعمار بود
گلسرخی بود و یلدا جهل که او آرزوی بیداری ز آن می کرد وقتی سرود
گر از خواب بلند یلدا بر خیزم
همین فر دا کاری خو اهم کر د
کاری کار ستان …….
و کسی در این گوشه جهان بیداری را دوست نداشت ؟ بیداری چیزی جز دوست داشتن سر زمین و مردمانش بود که بی دلیل به بهانه ای رخت از این ناکجا آباد می بندند ؟
چرا آن کس که سوگوار کرد خاک مرا هیچگاه نشکست ؟
روزگار آه و ناله و غریو غم به پایان نمی رسد . چه کسی به یاد عشق می افتد در روزگار بدرود های آسان و پر از غفلت ؟
دل می شکند از این همه تسلیت و غم و همدردی مجاز و سر انجام فراموشی
روح در آتش است از این همه خواب یلدائی که قرار نیست هیچ بیداری در آغاز امید به بهار داشته باشد
ذهن ما اسیر است در ناکجا آباد انتظار غم
روزگاری حافظ گفت
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
ما قرار بود که پند لسان الغیب را گوش بدهیم و تاوان بدهیم
اما در میخانه عشق نه در مسلخ عشق
این غم بی گمان نیست مبارک
تا به کی سوگوار کند خاک مرا ؟
من در کجای جهان ایستاده ام؟
شاید در سرزمینی که دیر زمانی است سبزی امید را به سیاهی تسلیم داده است افسوس
ناخدای عشق ...برچسب : نویسنده : ftourajatefb بازدید : 197