قصه مادر

ساخت وبلاگ
قصه مادر/ تورج عاطف

به آغاز ز آخرین ماه زمستان که می رسیدم به جستجوی سور بودم

"جشن میلاد مادر"

و امسال در این آخرین  روزهای سال  تنها حسرت را صید می کنم و به  

رثای مادر می نشینم

گوئی پس از سفر او همه سویم با هجر آکنده شد 

مادرم آخرین نشانه ز بزرگتر بودن در قوم برایم بود و شاید چنین است که چون سواری کوله بارم را جمع کرده و از این قبیله که نشانموی سپید  در آن نمانده هجرت می کنم.

به اولین میلادی می رسم که او حضور ندارد و همه دغدغه هایم برای شادکردن او رهسپار اقلیم حسرت شده اند.

چه تلخکامی دارد که در جشن میلاد عزیزی به سوگ و حسرتش بنشینی و نتوانی با هیچکدام از تکراری "آمرزیدن " ها آرام گیری .

مادر که  رفت و گوئی آخرین حلقه من با مفاهیم زیبائی چون خویشاوندی و احترام و بزرگی و انتظارش به پایان رسید.

به تلخکامی به چهارم اسفند می نگرم و  به جستجوی او می روم

مادر

مادر را در " زمزمه های اتاق تنهائی من " چنین تعریف کردم:

بعنوان یک نویسنده از دریچه کلمات معنی " مادر " را از خودش یافتم

ما+ در

این به معنی ما همیشه درون مادر هستیم اگر مادری هم همراه مادر ژنتیکی هم باشد. این قضیه مربوط به  کودکی در اندرون بانوئی زندگی می کند  بی گمان نیست بلکه مادر بودن  روندی به اندازه یک عمر دارد و مادر کسی است که همواره ما را درون خودش می بیند و شاید اصولا تنها ما در ذهن و روحش هستیم .

مادر به دنبال  ریا و تظاهر نیست و مادر می داند که وجودش به مائی بستگی دارد که در اندرون او هستیم 

و بی گمان چنین فکری است که باعث می شود در فقدان مادر یتیم شدن را به معنای واقعی حس کرد زیرا کسی که تنها ما را درونش داشت  رفته است

ومن یتیم شده ام و چه غم انگیز است که به رثای سور میلاد مادر نشستن

آخرین نشانه " بودن "ها و " بخشیدن" ها و " فهمیدن " ها و " آرام جان کردن " ها رفت تا من بدانم که در اندرونم دگر " ما " نیست و تنها " من " باقی مانده است

با خاطرات او شادمانم که زنده است به مهری که داده است. زنده بودن چیزی جز مهربانی و صداقت نیست که بسیارند که می پندارند زنده اند اما بی گمان میخهای تابوت یادشان را از اذهان با بی مهری و ریا و دروغ کوبیده اند

من در احوال جهان پر از توهم و دو روئی ها " ما " را گم کرده ام

من مهربانی را گم کرده ام

من مادر را گم کرده ام

یادش برای دمی دور نیست چنان  مهر  که جاودانه  است .

مادر  مهربانم تولدت مبارک عزیزتر ز جانم

تو که بی گمان جانم بودی و جانانم و حکایت پاکی و بزرگی

 بدرود حکایت بزرگی قوم

ناخدای عشق ...
ما را در سایت ناخدای عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftourajatefb بازدید : 208 تاريخ : پنجشنبه 16 اسفند 1397 ساعت: 17:21