به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی | به صد دفتر نشاید گفت شرح حال مشتاقی" سعدی " |
هر سال که می گذرد حکایت های مختلفی دارد قدمی رو به جلو از سر تجربه و گذر روزگار که نیست جز " این نیز هم بگذرد " و از سوئی نزدیک تر به پایان دفتر
میلاد می تواند غمنامه باشد و بیاندیشی که چقدر شمع ها افزون شدند و عمر به اندک گوشه چشمی گذشت اما گاهی اوقات وقتی می بینی زندگی زود گذشت اما همراه با مهر و شوق و یاد و عشق بود و این بزرگترین حکایتی است که در دفتر زندگانی می مانند و برای من در جشن میلادم بی گمان این همه مهر فروزان ترین شمع در شیرینی های زندگی بود
این که دوستانت به یادت بودند و می اندیشی که گذر عمر بی هوده نبوده است بزرگترین هدیه است
و برای من نیز میلادم چنین بود
میلادم تبدیل به جشن شد که یادم آوردید که هستم و دوستی حضور دارد و عشق بی پایان نیست
میلادم تبدیل به جشن شد وقتی فهمیدم که گذر عمر بیهوده نمی تواند باشد تا وقتی یادآوری شوم و به شور و شوقی از تولدم یاد می شود
میلادم تبدیل به جشن می شود وقتی سعی می کنم که دستهایم را به نشانه سپاس به هم بچسبانم و نگویم جز عشق و احترام به همه مهربانانی که یادم کردند و با مهرشان مرا غرق در شادمانی کردند و دانستم که که کتاب عمر گر تمام شود حکایت مهر و یاد هیچگاه زوال نیابد
سپاس ز مهرتان
سپاس ز دوستی
سپاس ز زندگی
سپاس ز عشق