من را می خواهی یا نه ؟

ساخت وبلاگ
گاندی گفت

من نباید چیزی باشم که تو می‌خواهی ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،

تو را دیگری باید برایت بسازد و

تو هم به یاد داشته باش

منی که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،

تویی که تو از من می سازی آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.

لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگی را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان

و من متعهد نیستم که چیزی باشم که تو می‌خواهی

و تو هم می‌توانی انتخاب کنی که من را می‌خواهی یا نه  ؟....

و امروز به عکس کودکی می نگرم و  می اندیشم  به حکایتی که به نام زندگی  داشته ام

 به نزدیک به نیم قرن پیش بر می گردم جائی که به دنبا آمده بودم و پدر ی که به من می نگرد و می گویم

" تورج فرزند ایرج "

و شاید در ذهنش هزاران آرزو و خیال در مورد کودکی داشت

به جاه طلبی ها و آرزوهایش اندیشید و می پنداشت که روزی به من افتخار می کند و اکنون نمی دانم حال که در جهان نیست من توانستم اندکی از آنی باشم که در نخستین نگاهش تصورم می کرد و بی گمان رازی خواهد ماند که او راضی ز من بود یا این که آرزوهایش فراتر از همه وجود و خواستنی هایم شد

به مادرم می اندیشم که می پنداشت فرزند اولی هستم و به او حکایت " مادری " اطلاق شده است  شاید فکر می کرد که من می توانم مردی باشم متفاوت از هر مردی که او می شناخت و حال سالها گذشته است و من ماندم و مادری که شاید هیچگاه به خاطر نیاورد در آن سیزدهمین روز شهریور ماه چه می اندیشید

و امروز من  به سخن گاندی می اندیشم و به همه غمها و شادی ها و دلبستن ها و دلشکستن هائی که مرا ساخت فارغ از آنچه آرزوی پدر و مادری برای  فرزندشان بود

امروز به خطاها و درست اندیشی ها می اندیشم و به راه های رفته و نارفته و به مقصود های رسیده و نا رسیده به همه زنان و مردانی که تصویری از تورج در ذهن داشته و برایشان یادگاری شیرین و یا تلخ باقی گذاشتم

امروز به خویشتنم می نگرم و به قضاوت نشینم و چون هر انسانی گله ها دارم و شاید به آرزوی محال هر انسانی بیاندیشم که بازآیم و راه زندگی را به گونه دیگر بپیمایم

امروز به عشق می اندیشم و بی گمان به تلخی هجر

امروز به وفا و بی وفائی و تلخی و شیرین حکایت ها می اندیشم

امروز حسرت می خورم که ندانستم که چه انتظاری از من بود و شاید اگر هم می دانستم که در بسیاری از اوقات چنین بود توانائی آن را نداشتم که آن گونه باشم که چون حکایت گاندی

"من متعهد نیستم که چیزی باشم که تو می‌خواهی"

و شاید این چنین بود که یاران رفتند و عشق رفت حتی نزدیک ترین ها هم گاه به گاهی می روند زیرا حق دارند که  انتخاب کنند که مرا می خواهند و یا نمی خواهند !!

 و این حکایتی است که پایانی برای آن متصور نیست

خواستن یا نخواستن

و چه زیبا است خواستنی که ز میل خواستن باشد 

خواستنی بی مرز و بی ریا و شاید پر معنی ترین تعریف زندگی در ناکجا آبادهائی که گاه به گاهی زندگی کردیم

آری خواستنی این چنین شیرین است که برای من این چنین بود

و شاید  راز عاشقی این بود و بی گمان  باشد

نوشته شده توسط تورج عاطف در ساعت 11:1 | لینک  | 
ناخدای عشق ...
ما را در سایت ناخدای عشق دنبال می کنید

برچسب : خواهی, نویسنده : ftourajatefb بازدید : 167 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:24