نقاب

ساخت وبلاگ

نقاب  ناخدا/ تورج عاطف

 

 در میان کوچه های پر سرو صدای شهر آنچه که بی کران است

 نقابی است که جماعت بر رخ زده اند

چشمهای بی احساس

لبهای آلوده به گزافه گوئی

بی دمی صبر  و بخشش

همه نشان از آن هزار چهره ای دارد که یک رخ بی اعتنا به خویشتن بر خود تحمیل کرد

 دل به تمنای دمی  بی پاسخ زندگی کردن  است

 همه قاضی

همه شارع

 بی کران تیغ به دست در انتظار شاعر نشسته اند

لبخند می زنند بهر ریا

دشنام می دهد ز سر شوق

چین بر رخ زنند ز شادمانی که از آن دگری است

گوئی جماعت هیچستان خوش است تا قیامت بی هیچ ها

عشق در کدامین پستوی این شهر پنهان است؟

غریبه  لبخند زد به این پرسش من و پاسخ داد

 عشق پنهان نیست

عشق   زما گریزان است

 عشق گریزان شد آنگاه که شرط آمد به میان

 چه گرفتار شده ایم در میان این همه

 "اگر چنین باشد "

"مگر چنین نباشد"

و این " اگر " و " مگر " ما را تبدیل کرد به آن دگر که نقاب بر رخ زده است

آن دگر شده ایم تا دل را ز یاد ببریم

 دلتنگی که نباشد

بی گمان

 دلداری نیست

دلداری که نباشد

بی هیچ شرط

 دلخواهی نیست

دلخواهی که نباشد

شهر می شود پر ز نقاب بر رخانی که عشق را گرفتار که نه گریزان کرده اند

 قلمت تلخ است ناخدا

قلمت چه بی رنگ است ناخدا

هیاهوها را می شنوم  می دانم پشت این نقاب " قلم ناخدا" می گویند

 تلخی ناخدا

بی رنگی ناخدا

تلخکامی را دوست ندارم اما چه کنم که جزای بی نقابی است

بی رنگی را تاج سر می گذارم که شرف دارد به هزار نیرنگ و رنگارنگ کلام

هنوز  به انتظار صبحی بی نقاب نشسته ام

شاید به رفاقت با گربه ای که  غم چشمهایم را دید و دست آموزم شد

هنوز به انتظار سحر  یک رنگی نشسته ام

 شاید با سبز جوانه ای که گلدانهای خانه می زنند

هنوز باور دارم که

 دلداری هست

دلخواهی خواهد بود

و بی گمان دلهائی در شهری که روزی دگر نه نقاب خواهد نه غریبه ای که عشق را گریزان کند

ناخدای عشق ...
ما را در سایت ناخدای عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftourajatefb بازدید : 226 تاريخ : سه شنبه 9 ارديبهشت 1399 ساعت: 17:42