وارونه / تورج عاطف
شب بود و چراغك بود.
شيطان ، تنها، تك بود.
باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر.
بويي نه براه.
ناگاه
آيينه رود، نقش غمي بنمود: شيطان لب آب.
خاك سايه در خواب.
زمزمه اي مي مرد.بادي مي رفت، رازي مي برد.
" سهراب سپهری "
شاید سهراب هم در آینه رود غمی از وارونه ها را نظاره می کرد . واژگونی واژه ها در زندگیمان چه بی کرانند. سالها برایمان زمزمه کردند
" نابرده رنج گنج میسر نمی شود" و ما رنج کشیدیم و می پنداشتیم که به گنج می رسیم اما در آینه رود روزگار که غمی بنمود واژگونه گنج نصیبمان شد " جنگ "
فکر می کردیم دلهایمان را گرم کنید به امید و حرفهائی که می زدآن " مرد " که در تاریخ پر کشمکش ما بی کران بودند اما دل گرم ما در آیینه رود واژگونه شد غمی بنمود وشد دل "مرگ" و آن مرد همیشه تبدیل شد به " درم " یا هر چیزی که گفتند چرک دست است اما جهانی را به شوق آن چرک کرد.
قرار بود از حکایت های آن مردان عاشق درم و تاریخ پر ماجرایمان درس بگیریم اما رود روزگار باز غمنامه از وارونه ها سرود و درس را تبدیل کرد به " سرد "
سردی روح
سردی مرگ
سردی نا امیدی
قرار بود که " در مان " از سوئی آید اما باز نقش غمی زد شیطان لب آب و خاک سایه در خواب و واژگونه طلسم " درمان " را برد و " نامرد " نصیبمان کرد نامرد همان بود که به جای آن که با اکسیر " راد " با مردمانش سخن بگوید نفرین " دار " علم کرد زیرا مردمان را " زیر " خود می دید که از بدی روزگارواژگونه آن هم " ریز " است.
مردمان ریز
مردمان زیر
نصیب چنین مردمانی باید جنگ و نصیب آن " مرد " گنج شود و رویای " درمان " دردها به گورستان نسیان نامرد رود . اما در این میان مردمان عوض نشدند و در زیر تازیانه ظلم و فشار یک کلام را فریاد زدند " داد " که حتی طلسم واژگونه ها هم آن را نتوانست به چیزی جز " داد " ببیند . داد همیشه داد بود زیرا درد همیشه درد است و این درد همیشه در زیر تازیانه های زور بر مردمان نیش شد این " زور" هیچگاه قرار نیست که در پهنه تاریخ به واژگونگی برسد و " روز" روشنائی برای مردمان آورد . مردمان عادت کردند که در شب تلخ زور و مرگ و جنگ رویای روزی گرم و همراه با گنج داد وبی دردی را تنها خیال کنند و یقین کنند سرنوشت موش همیشه شوم است
ناخدای عشق ...برچسب : نویسنده : ftourajatefb بازدید : 172