ناخدای عشق

متن مرتبط با «گنج آرزو در دل مني» در سایت ناخدای عشق نوشته شده است

ناخدا دل

  • من تورج عاطف هستم . در یک روز تابستانی میانه دهه 40 خورشیدی( 1345) در یکی از خیابان های قدیمی تهران( بهار ) به دنیا آمدم . روزگارم پر از جنب و جوش بود اما سر انجام با قلم آرام گرفتم . می نویسم و باور دارم به همین دلیل است که هنوز احساس زندگی می کنم . قلم را به شوق روشنائی دل می چرخانم . آری جهل است که قلمها را می خشکاند و قلبها را می شکند . اما چه چیز می تواند مصداق درستی از " جهل " باشد ؟ پاسخ به این پرسش را پس از سالها بی هیچ درنگی می گویم " بی عشقی "کتاب " ناخدا دل" بیست و ششمین اثر من است و یک کتاب عاشقانه برای همه دلهائی است که به عشق ایمان دارند و این دل است که در این کتاب سخن می گوید و راهی می جوید تا روزگارمان به گونه ای دگر چرخد و رها باشیم از این بی کران تلخی ها .. ای کاش همه ما دلی این گونه رها ز جهل و عاشق داشته و دل رمیده از نجوا را به قاب دلنشین آوا بیاوریم .و در این پیشگفتار از بخشی از کتاب " یک عاشقانه آرام " نادر ابراهیمی که از عشق سخن می گوید نقل قول می کنم.. نمی‌شود که تو باشی، من عاشقِ تو نباشمنمی‌شود که تو باشیدرست همین‌طور که هستیو من، هزاربار خوب‌تر از این باشمو باز، هزار بار عاشق تو نباشم.نمی‌شود، می‌دانمنمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد....بی گمان مگر می تواند سبز تر از بهار بود ؟ چه معجزه ای فراتر از عشق است ؟ دل باید باشد تا عشق را چون همراهی وفادار همواره باور و عمل کرد ..کتاب ناخدا دل را به همه دلهائی تقدیم کنم که امید دارند که احوال جهان ما بهتر و رها شود از همین تاریکی و سیاهی که جهل برای ما ساخته استباشد که چنین بادا بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حکایت پدرانه

  • تو را کجا یابم ؟/ تورج عاطفدوباره سحر شد و روز چهارم ، شنبه اول از چهارمین ماه سال است . قصه چهار ها  به هم رسند تا غم جاودانم هشت  ساله شود. هشت سال از آن روز شوم گذشت که من نوشتمپدر رفت!جان و روحم رفتهشت  سال گذشت اما  هشت هزار سال پیر شده ام و گویی  آن «من »که روزگاری می شناختم در همان روز چهارم چهارشنبه از ماه چهارم  سال هشت سال پیش  در گذشتمدر کابوس هشت  هزار ساله ای غرقه شدم . جهانی  که هر روز تلخ تر از پیش شودپدر رفت!پ + د+ رپ چون پروازد چون دلر چون روحروح و دل من پرواز کرد تا من به رثای خویشتنم بنشینم و از یاد ببرم که چگونه روزگاری دل و روحی داشتمدر روز چهارم ، چهارشنبه روزی در ماه چهارم این غم نبود که به سراغم امد که این من بودم که به تمامی غم شدم که دل و روح من را چون حکایت هدایت موریانه گونه خورده است و من  چون شبحی به زندگی ادامه دادم و تنها زخمهای دستانم مرا یاد آورد که روزگاری « تورج» بودمبه آینه می نگرم  و می دانم این تصویر چون مشق های  شتابزده کودکی رج زده شده اندآینه « تو» را « رج» زد تا از یاد ببرم  که هشت  سال پیش من  هم به رثای  پرواز دل و روحم نشسته ام و زمزمه کردمپدر رفتپدر رفتپدر رفتهشت سال گذشت و در میان این هشت هزار ساله غم تازیانه ها خوردم  همره با سیمین شعر شوم که رفتن او هم هشت گانه سال شدچرا رفتی، چرا؟ من بی قرارمبه سر، سودای آغوش تو دارم نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟ و من بی قرارم که جانی نماند که ز غم ناشکیبایی کند جانی نمانده که  تاب دیدن اسمان و مهر و ماهتاب را  بیاوردجان همه در خیال بی هوده ای استکه بار , ...ادامه مطلب

  • در رثای مادر

  •                                           ذر رثای مادرم / تورج عاطفدر روزهائی که همه نجوایش " دور شدن ها " شده است به جستجوی راهی برای دوباره یکی شدن ها می گردم . تصویرها آیند و من را می برد به روزگار, ...ادامه مطلب

  • تلخ قصه حمید سمندریان

  • ناجی / تورج عاطف روزگاری می رسد که سرانجام  گالیله در دادگاه تفتیش عقاید محکوم شده و   به دهکده ای نزدیک فلورانس  تا آخر عمر تبعید  می شود . او در اواخر عمر دچار ضعف شدید بینایی شده و با وجود بیماری ش, ...ادامه مطلب

  • دروغ

  • دروغ  بزرگ/ تورج عاطف                                  در تاریخ به شخصیت عجیبی به نام گوبلز وزیر پروپاگاندا یا تبلیغات  آلمان نازی بر می خوریم مردی که اصطلاح دروغ بزرگ را رایج کرد و به هیتلر چنین توصی, ...ادامه مطلب

  • سیندرلا وطنی

  • سیندرلا وطنم / تورج عاطف                                                               کفشهای سیندرلا در بیابان است و هیچ شاهزاده ای نیست که به جستجوی محبوب باشد . حکایت این کفش از قصه دلدادگی نیست . , ...ادامه مطلب

  • من در کجای جهان ایستاده ام ؟

  • من در کجای جهان ایستاده ام ؟/ تورج عاطفروزگار پر هیاهوئی است و ما در سرگردانی ها نفس ها را می شماریمدر میان این همه غوغا  یادی می کنیم از خسروئی که چون عاشق شیرین نبود اما عشق را فریاد کرد . دلدادگی ا, ...ادامه مطلب

  • قصه مادر

  • قصه مادر/ تورج عاطفبه آغاز ز آخرین ماه زمستان که می رسیدم به جستجوی سور بودم"جشن میلاد مادر"و امسال در این آخرین  روزهای سال  تنها حسرت را صید می کنم و به  رثای مادر می نشینمگوئی پس از سفر او همه سویم, ...ادامه مطلب

  • مادر

  • مادر                                                      سالها , ...ادامه مطلب

  • غرق می شوم در یک رویا

  •      غرقه مي شوم در يك رويامن و تو و كلبه اي براي ماغرقه مي شوم در درياي سكوتاندکی رهايي يابم زين همه غوغا برهوت؟غرقه مي شوم در چرخ آسيابتا نشود به يك بار آرزويم بر آبغرقه مي شوم در رقص پرتمنای  بادتا شايد بازهم  مرا كني يادغرقه مي شوم در يك روياي دورجايي رويم كه نباشد هيچ ماندني به زورغرقه مي شوم در برگ درخت همسايههمه وجودم به عشق ريشه دارد و سايهغرقه مي شوم در دلي كه دادم به توتا بداني همه روح و,رویا ...ادامه مطلب

  • معجزه دل

  • یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۶ معجزه دل تو را معجزه آري تو را خواهمز پشت ديوارهاي شب خاموشطلسم شكست غول سكوت را خواهمدر ماوايم كه اشباح خيال و خاطره اسيرم كرده اندمعجزه باور حضور يار را خواهملبهايم كي رها شوند ز فشردگي جنگ با بغض؟معجزه لبخند تو را خواهمبه گوشه نشسته ام مي پندارم كه رهايي من استمعجزه حضور من را ز خيالم خواهمكلام را گره زدم به رقص قلممعجزه دل سپردن به كلام تو را خواهمنسيان را خجل كرد,معجزه ...ادامه مطلب

  • قطار دل

  • دل                                                                به كجا مي رود قطار دل من؟گاه به گاهي دلگيري جلوی راهش را می گیردو به گوشه چشمي دلتنگي مسیر  جديدي نشانش می دهدبه كجا مي رود قطار دل من؟به ايستگاه دلشكستگي كه مي رسد با خودش مي گويد راه دل را بسته اند  اما گوئي طاقت ندارد كه قطار دل ايستگاهي را طاقت نياورد و مي رودبه ايستگاه دلواپسي كه مي رسد و بعد دلدادگيآنجا است كه خيال دل كندن هم ,قطار ...ادامه مطلب

  • لبخندی در صید دلتنگی

  • دلت كه مي گيرد لبخندت بهانه گيري مي كندسرت را بالا مي گيري و چشمت به آسمان ستاره باران و مهتابي كه مي افتد خاطره را بهانه مي كني خسوف دلتنگي ماه و ستاره ها و لبخندت را پشت ابر آه مي بردسرت را كه پايين مي گيري پاهايت را مي بيني كه همراهي ندارد به دنبال قدمي نيست عجله ندارد مقصد و مقصودش ناكجا آباد دلتنگي  ها نزدیک استسرت نه ز آسمان خيري بيند و نه سر به زيري راهي نشانش دهد پس مي ماند ميان زمين و آسمان و آن وقت مي بيني جايي براي دمي لبخند هم نيستجواب لبخند تو اخم و شايد زمزمه اي ناخوشايند مي شود و يا حداقل دزديدن نگاهدلت كه گرفته باشد لبخندت مي رود به صندوقچه نسيان كه قفل و كليد درستي ندارد و بير,لبخندی,صید,دلتنگی ...ادامه مطلب

  • ورق پاره های کتاب دلم

  • ورق پاره هاي كتاب دلم را كه مي بينم هيچ نخواهم جز نسيانآري فراموشي چاره اي است براي رهايي ز جنونورق پاره هاي دل را برگ به برگ بارها مي خوانمگاهي لبخندي زنم كه چه زود بوسه زند به اشكيا كه شور و شوقي را رسانم به كوچه حسرتمي نشينم و با خودم گويمچه بود و بعد چه شد؟كه بود و بعد كه شد؟و ميان اين همه "چ" و"ك" نتوانم پاسخي به يك "چرا"دهم يا "كور سوئي" يابمورق پاره هاي كتاب دلم را كه مي بينم هيچ نخواهم جز خط خطي يادياد چه كنم؟ بي وفايي؟ياد كه كنم؟ توئي كه ورق پاره كردي كتاب عشق ورزي مراياد كي را كنم؟ زمان ايستاده است براي من كه عقربه حضور لحظه ها زنده بودند به زندگي و زيستن براي من چيزي نبود جز عشق ورز,ورق,پاره,های,کتاب,دلم ...ادامه مطلب

  • از درد تا مثلث من

  • و سكوت پيرامون را گرفته است درد و من و تنهايي به ياد روزهاي دور با يار دبستاني ام جمله مي سازمدرد من از تنهايي استدرد من به تنهايي استآموزگارم را به تصوير مي كشماز حرف اضافه استبه حرف اضافه استبعد از حرف اضافه متمم استحروف اضافه؟ اگر اين حرف اضافه است پس چرا نقش دارند پشت سر آنها متمم مي آيند بي نوا اضافه ها نقش مي آفرينند اما هميشه اضافه خوانده مي شوند چون حكايت خيلي از ماو متمم؟كاش نقش دستور زباني داشتيم كه مكمل بود چون نقش هاي سينمايي نقشي كه تكميل مي كرد زاويه ٩٠ نداشت عمود نبود مسلط نيود بالاي سرش نايستاده بودكاش مسند و مسند اليه اي نبود نسبت نمي ,از شروع درد تا زایمان,درد از کمر تا پا,درد از لگن تا زانو,درد از گلو تا معده ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها