ناخدای عشق

متن مرتبط با «حسرت خوردن به انگلیسی» در سایت ناخدای عشق نوشته شده است

به یاد سهراب

  • تلنگرم با سهراب/تورج عاطفاردیبهشت  و روزگار بهار و حکایت شاعری  فرا رسد و عجیب نیست که نخست روز اردیبهشتگان  منتسب به سعدی باشد و از بهار و سهراب و اقبال یاد کند  . و  در این میان نمی دانم قلم قاصر من, ...ادامه مطلب

  • حکایت چهارشنبه سوری

  • حکایت چهارشنبه سوری / تورج عاطف               چهارشنبه سوری قصه زیبائی  است که از نیاکان ما  سینه به سینه نقل شده و این روزها  صد افسو س و دریغ که تنها اندکی از آن را هنوز می دانیم  . قصه آخرین شب چها, ...ادامه مطلب

  • صمد بهرنگی

  • بهرنگی   بهتر از همرنگی / تورج عاطف خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!                روزگار به دمی گذرد و گوئی همین چند روز پیش بود که برای دختر کوچولویم   قصه ها می گفتم و یکی از قهرمانان  مشهور آن شبه, ...ادامه مطلب

  • تلنگر بهار

  • " تلنگر بهار "دو باره من و نوید بهارقلم سبز شودو زند جارپیشین بهارم در رثای مادر بودسبز گلدانم غرق ماتم بودروزگارم شد پر ز دلتنگی و فراموشینهیب عقل مرا برد سوی بهت و خاموشیجامه صبر به بر کردم و شمشیر , ...ادامه مطلب

  • عاشقانه ای به نام " ما "

  • جای پاهایت را بر کدامین ساحل آشنا هویدا ببینم؟دریاها را پیموده امدریای غمدریای جدائیدریای صبردریای وهمجای پاهایت را بر کدامین ساحل آشنا هویدا ببینم ؟قلم را قفل کرده امقلبم را قفل کرده امدهانم را قفل کرده ام تا نجوای شاملو را زمزمه نکندکه گفته باشد " تو را دوست دارم"هراسی ز دوست داشتن ندارمفریادی ز عشق زدن که گناهی نیستاما می پنداشتم نکند حکایت تسلیم دهد یا که مظلوم نمائی معنی شود و یا گدائی را جای,عاشقانه ...ادامه مطلب

  • گاه به گاهی

  • گاه به گاهی                                      ياد بگير كه گاه به گاهي يادت بيايد كه خودت باشي  در اين دنيا به جستجوي خودت برو لبخندي را به آينه مهمان كن بوسه اي را نذر انتظار آغوشي را پشت دروازه  تحمل حبس كن خود را بياب يادت هست فروغ گفت "من در ميان مردماني زندگي مي كنند كه همچنان كه تو را مي بوسند در ذهن خویش طناب دارت مي بافند" عيبي ندارد طناب دار هم خودت به گردنت بياندار طنابي به وسعت تنهاي,گاهی ...ادامه مطلب

  • به دنبال رویا می دوم

  • دانش خوب است دانستن بهتر است ؟ شاید قصه امروز بشر این باشد که ندانستن از دانستنی های بی فایده بهتر است !! کمی داستان پیچیده است و شاید همین پیچیدگی اساس داستان فیلم "دایره"* است این فیلم در سال 2017 ساخته شده و با بازی اما واتسون  و تام هنگس پا به عرصه وجود نهاده است داستان در باره دختری به نام مایه ( اما واتسون)است که به استخدام یک شرکت بزرگ  که یک  ابر رسانه اجتماعی تولید  می کند به یک باره در می آید و  در اثر حادثه ای به تشویق رئیس شرکت یعنی  ایمون بایلی ( تام هنکس ) تن به آزمایشی می دهد  او باید به خودش سنسور هائی وصل کند که هیچ  حریم خصوصی نداشته باشد و... داستان فیلم حکایت تنهائی آدمهای ,دنبال,رویا,دوم ...ادامه مطلب

  • رو به كدامين آسمان

  • ياد آوريم مرگ رابه جستجوي حسرت رهسپار زيارت مي شويمنفرين و دشنام نقل دهانمان و كام را با آن شيرين كنيمچه شهوتي داريم براي غمگساريعشق مال شكم سير و كافري را در گرسنگي جسته ايمما ره گم كرده ايم و مي خواهيم كه راهنما باشيمما خالق دوزخ و اهريمنيم و مي خواهيم ساكن پرديس و جوي عسلش باشيمطعم عسل را به ياد داريم كه اين گونه عاشق تلخي انديشه و گفتار و كرداريم؟قهوه ما قجري مزه اي داردجاي پاك كردن كينه دل را پاك كرده ايمما ره گم كرده ايمره عشق درياي عشقكجاست وقتي محبوس جزيره ترس و تنهايي شديم؟عاشقانه هايمان در سكوت به دار نسيان سپرده شدند و ما حيران پرديس و خانه دوست به ناكجا آباد ادعا رفته ايمدستهائي كه مي زند بر سر عشق و مهر رو به آسمان كدامين خدا دراز مي شود؟, ...ادامه مطلب

  • حسرت

  • 51m ناگهان تمام مي شود در خلسه آغازي كه فرياد مي زنند به پايان رسيد دفتر و تو مي گويي حكايت همچنان باقي است اما همه مي روند و تو مي ماني و  يك حكايت حسرت آري همه حسرتي خواهيم خورد حسرت بوسه اي دگر آغوش يار كجاست؟ حسرت دوست دارم را مي گويي كسي نمي شنود حسرت وباز حسرت حسرت روزهايي را مي خوري كه مي پنداشتي هزار ساله اي وقت داري بوسه اي داشته باشي آغوشي از آن تو باشد گل سرخي را ببوئي دوست دارم را به يار بگويي شمع تولد را فوت كند و تو به لبخندش باز عاشق شوي و بگويي صد ساله شوي يار اما نه عمر هزار ساله است و نه حسرت اسير در اقليم نس,حسرت,حسرت جام,حسرت خوردن,حسرت محمد اصفهانی,حسرت قمیشی,حسرت به انگلیسی,حسرت خوردن به انگلیسی,حسرت پرواز ابی,حسرت روزهای خوش کودکی,حسرت دیروز عذاب است ...ادامه مطلب

  • به آینه می نگرم

  • به آينه مي نگرم   نه قصد شكستنش را دارم نه خود را شكنم باز   سالها شكسته ام روحم و دلم و ذهنم را براي حرفهايي كه فقط حرف بود و يراي آدمهايي كه ...   قصد گله ندارم اما تشنه شنيدن دو كلمه حرف حسابم و سرابي است  بي نهايت در  روزگارو تشنگي حقيقت عادتي مذموم شده است   به آدمهاي روزگارم مي انديشم به همه آنهايي كه سخن عشق گفتند محبت و رفاقت و مثبت انديشي اما خود شكستند آينه را به جاي خود شكستن   امشب رفيقي مرا برد به خاطره اي دور  رويايي كه كابوس شد در پشت گزافه گويي ها   اين كابوس را مدتها است كه تعبير نمي كنم اما حكايت رفيقم مرا به دام تعقيب رد پايي ز اين كا,به آینه نگاه میکنم,آینه به نام میدونستی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها