ناخدای عشق

متن مرتبط با «بی نگاه عشق» در سایت ناخدای عشق نوشته شده است

جمعه بی رفیق

  • حکایت جمعه بی رفیق / تورج عاطف توی قاب خیس این پنجره هاعکسی از جمعه غمگین میبینمچه سیاهه به تنش رخت عزاتو چشاش ابرای سنگین میبینم.. " شهریار قنبری "جمعه های غمگین به اتمام نمی رسند جمعه ها حکایت آدینه های کودکی ما را ندارند که پر از همبستگی و شادمانی و به یاد آوردن " ما " بود . جمعه این روزگار پر شده از حکایت دلتنگی و هجرت و در این میان چه سخت تر که هجرت برای قصه زندگی رفیق بزرگوار و مهربان و خوش بیان و آگاه و نیک نهادی چون مهندس مانوسی فر باشد . رفیق نازنینم که رفت تا بی کران ناگفته هایم از ادبیات و موسیقی و سینما و فوتبال و عشق به وطن و حیوانات و... همچنان در صندوقچه اسرار دلم بماند . روزگارانی در مورد سعید قصه پزشکزاد می گفتیم و آن سیزدهم مردادی و ساعت و سه ربع کمی که قصه عشقی آغاز شد و حال در یک روز شهریورگان در رثای مردی هستم که خاطرات بی کران از مهربانی هایش را چون کتابهائی که عاشقشان هستم صفحه به صفحه حفظ می کنمجمعه ای رسیده است که چه بی کران نغمه فروغ را دوباره آویزه لبهایم کند و زمزمه کنمجمعهٔ چون کوچه‌های کهنه، غم‌انگیز جمعهٔ اندیشه‌های تنبل بیمار جمعهٔ خمیازه‌های موذی کشدار جمعهٔ بی انتظار جمعهٔ تسلیم خانهٔ خالی خانهٔ دلگیر خانهٔ در بسته بر هجوم جوانی خانهٔ تاریکی و تصور خورشید خانهٔ تنهائی و تفأل و تردید ... و حال در این جمعه بغیبت رفیق دست به دامان سایه می شوم تا غم هجران اورا بیان کنددل چون توان بریدن ازو مشکل است این آهن که نیست جان من آخر دل است این من می شناسم این دل مجنون خویش را پندش دگر مگوی که بی حاصل است این ... دلتنگی های دل گوش به هیچ پندی نسپارد . کدام پندی می تواند دلی را آرام کند که در هجران دوست می , ...ادامه مطلب

  • باز هم عشق

  • گاهي وقتها  تنها بايد گذشت  از همه خاطره ها و لبخندها و اشك ها و دل دادن و دلشكستن هاگاهي بايد باور كني كه اشتباه ديدي و باوري غلط و آرزوئي محال داشتيگاهي بايد تنها يك لبخند زد به آنچه بودي , ...ادامه مطلب

  • شیرازی بی نام

  • " شیرازی بی نام " / تورج عاطف                              مرا گفت -آزادیم را از آن مرد خریدمو من به یاد گله های  " شیرازی بی نام " می افتم  که امروز 99 ساله می شد" از این همه بی کسی دردم می آید "شیرا, ...ادامه مطلب

  • نقش عشق

  • " عشق بازی شعر و نقش"                                                                   دست به قلم می برم و رسم کنم  نقش عشق  رقصان می شود کلامم و نجوا كند نغمه عشقبوم وقلم را رها ئی دهم تا در هم پيچن, ...ادامه مطلب

  • چشمهای بی باران

  • چشمهای بی باران  / تورج عاطف                          آسمان قهر کرده استزمین به سیاهی ها سر تسلیم فرود آورده استو سیاهی در کلام و رخ و حتی پشت لبخندهای پر تظاهر عیان استباد در سر زمین ناشناسی گم شده ا, ...ادامه مطلب

  • تا انتهای عشق مرا برقصان

  • تا انتها  عشق  مرا برقصان, / تورج عاطفروزگاری در مورد لئو نارد کوهن شاعر و نویسنده و ترانه سرای مشهور کانادائی گفتند"او تصویری آفریده‌است که در آن، شعر و موسیقی درهم آمیخته‌اند و به چیز گران بهای تغییر, ...ادامه مطلب

  • نارنج ای بی کران رنج

  • آفتاب دلیل آفتاب/ تورج عاطفآفتاب آمد دلیل آفتابگر دلیلت باید از وی رو متاباز وی ار سایه نشانی می‌دهدشمس هر دم نور جانی می‌دهد" مولانا"مولانا از مرادش و شاید مریدش می گوید . شمس و مولانا دو روح در یک ب, ...ادامه مطلب

  • عشق نوشتن

  • ویسنده کسی است که همه عمرش بنویسد بی ان که چیزی از نوشتنش بخواهددی جی سلینحر نویسنده کتاب ناطور دشت....در زندگی ام معجزه ای به اسم نوشتن وجود داشته و دارد و احتمالا خواهد داشت. روزگار نوجوانی سر کلاس انشا خوشحال بودم زیرا تحسین معلمان را بر می انگیختم . گاه به گاهی هم به مناسبت تولد پدر و مادر جاه طلبی قلمم را به نمایش می گذاشتم . جوان که شدم  رسام نامه, ...ادامه مطلب

  • عشق کور نیست!

  • عشق کور است ؟ بی شک در فیلم " نابینا " ساخته  مایکل مایلر حکایت عشق این گونه  نیست! فیلم  در آغاز با بازی دبی مور دوست داشتنی و آلک بالدوین نشانه هائی از عشق را نشان نمی دهد . داستان دو نیویورکی است . دبی مور ( سوزان ) زندگی اشرافی دارد و او زن یک بیزنس من موفق است و روزگار را می گذراند روزگاری تا حدی سرد و شاید با تکیه به باوری که عشق در میان سالی تنها خاطره است و  سازش و همکاری می تواند زندگی را به پیش ببرد . زندگی  یک زوج در سنین میان سالی موفق از بعد مالی و ناگهان اتفاقی می افتد ! همسر سوزان به زندان می افتد و از آنجائی که همه عملیات مالی از حساب مشترکی انجام می شود  سوزان هم محکوم به 100 ,عشق,کور,نیست ...ادامه مطلب

  • روزگار بی قهرمانی

  • می گویند  وقتی قرار است که ملتی نابود شود اول باید در میان دل آنها امید به آمدن قهرمانی را زنده نگاه داشت و سپاس باور به قهرمانی را از بین برد و این گونه است که امید می رود و ملتی که بی امید است بی گمان مرگ را به آغوش می کشد !  روزگار بی مهری است تند و سریع بی وفائی و فراموشی کلید می خورند ! فرار با ریسمان بی وفائی عادتی معمول نه مذموم است ! قهرمان کجاست ؟ عشق کجاست ؟  شرافت کجاست ؟  وفا و مهر کجاست ؟  قهرمانان دوران کودکی ما چقدر بزرگ بودند و شاید باور نکردنی !  در تمامی قصه های ما دو  نشانه بزرگ وجود داشت صداقت و عشق شاهزاده ای که به دنبال محبوبش سوار بر اسب می شود تا او را نجات دهد محبوبی ک,روزگار,قهرمانی ...ادامه مطلب

  • عشق را ورق زدم

  • عشق را ورق زده ام برگ به برگعشق را نوشته ام خط به خطآواره عشق شده ام كوچه به كوچه و محله به محله و شهر به شهرعشق را به انتظار نشستم به هر طلوعي كه به غروبي رسيد. و از هر تاريكي تا به سپيده اي دگردستهايم بي هيچ خستگي مي نويسند ز تو اي عشقمي نگارم تا شايد ز اين همه قصه باور عشق برون آيد چون جوجه ققنوس ز خرمن إتشدلم مي تپد و غرقه شود و باور كند تا پر سيمرغ عشق آتش گيردشير خفته خيالم به انتظار مي نشيند تا ديوانه و مجنون سماع عاشقانه اي كند و بخواند با دلبر جانان و همه جانان محبوبروياي تو را ديدم اي عشقكابوست را به ستيزم تا شكست دهم هجر رامن در اين شب و تنهايي به جستجوي مهر چشم نبندمتا طلوع كند زيباترين طليعه عالمآري عشق تو را گويم كه در پرنيان خيال خفته اي و من فقط تو را صدا مي زنم تا شايد گرماي وجودم ز آتش و نور عشق تو شعله زنداي عشق با تو گويم بازبا تو است زيباترين رازتو را ورق زنم برگ به برگتو را نويسم خط به خطتو را تمنا كنم دم به دممستم كن ز مي حضورتاي عشقاي عشق,عشق ورقص ...ادامه مطلب

  • با من برقص تا پایان عشق

  • قول داده بودم مرثيه ننويسم  اما  دنياي بي تو غمگين است هر چند كه هستي با تمامي عاشقانه هايتلئونارد كوهن هم رفت مردي كه از عشق و خرد و صد البته از غم هاي روزگار سرود و نوشت و نواخت و خواند فلسفه جالبي در مورد زندگي داشت مي گفتچون خرسي هستم كه در پاي كندوئي نشستم تا عسل خود بيرون آيد. و شيرين كام شوم بي آن كه نيشم زننداو  براي. دنيا فلسفه زيبايي به جا گذاشتروزگاري نويسنده مجله رولينگ استون از او در مورد  پس از مرگش پرسيد و او داستاني از باب هوپ  كمدين مشهور هاليوود تعريف كرد كه روزگاري همسرش از او مي پرسد  در جنگلي دو مكان وجود دارد در يكي درختان زيبائي دارد و در جاي ديگر منظره زيبايي است و او ترجيح مي دهد كجا دفن شود؟باب هوپ مي گويد. سور پرايزم كنحال بعد از مرگ لئونارد كوهن او را با گفتار خودش سور پرايز. بايد كرد Dance me to the end of loveاين  ترانه تو است و به خودت تقديم مي كنيم با تو مي رقصيم تا پايان عشق!!!تعجب كردي؟  و مي پرسيمگر عشق پاياني دارد؟ميبيني سورپرايز شدي  رقص تا پايان عشق. بي پايان رقص است چون حكايت هاي تو كه بي پايان است. آري رقص عشق پايان ندارد كه اگر عشق همان عشق باشد,با من تا پایان عشق برقص لئونارد کوهن,با من تا پایان عشق برقص لئونارد کوهن دانلود,با من تا پایان عشق برقص ...ادامه مطلب

  • عشق یک هدف دارد

  • عشق يك هدف دارد خود عشق كه با عشقغرق مي شوي در رنگها سعي نمي كني با آن چه دوست نداري رنگ سياهي زني و با آن چه به مراد تو است سپيدش كنيبا عشق قرمز مي شوي ز شوق و شرمنارنجي  را دوست داري چون طلوع است و يادت مي دهد كه غروبي آيد گر دل ندهي به عشقزرد مي شوي به غيبت يارسبز بخشندگي را دوست داريآبي دريا دلي را تجربه كنيبا عشق نخواهي ايستادنمي روي بي خيال مقصد كه مسير مهم است كه با چه كسي مي روي و از هر دم و لحظه اش  روياها داريبا عشق غرق مي شوي بي بهانهبا عشق باور مي كني به دل  كه چه بي كران مي شود نه به بغض كه باز به خود عشق از ياد نرفتني استعشق يك هدف دارد خود عشقآري, ...ادامه مطلب

  • بی نگاه

  • گاهت مي كنم غريبهكي با خودم غريبه شدم؟غريبه مي گويديك روزيو من مي انديشم و تكرار مي كنميك روزيآري يك روز من در اين شهر خودم را گم كردمروزي در اين ديار كودكي ام و خنده هايم  گم شدروزي روحم  پريد و به اقليمي دور رفتآنجا كه نه هجر و نه تنهايي و بي وفايي نمي توانند شلاقش زنندروزي من خودم را گم كردم دلم را ربود و من در زندان دلشكستگي به زنجير فراموشي آويخته شدمروزي دستهايم ديگر سبز نشدند و شكوفه نزدند عطر آگين نساختند دفتر عاشقانه هايم راروز رفتصبحي نيامدطلوعي نديدمز آن روز كه همه هستي ام به اقليم گمشده ها رفتندو اين منمبي لبخندبي نگاهي پر شور,بی نگاه تو,بی نگاهت,بی نگاه عشق,نگاه بی برفک,نگاه بی انتها,نگاه بی تفاوت,یه نگاه بی تفاوت,نگاه بی رمقت,نگاه بی صدا,بی ادب نگاه نکن ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها