ناخدای عشق

متن مرتبط با «رفیق» در سایت ناخدای عشق نوشته شده است

حکایت تولد رفیق

  • حکایت تولد رفیق / تورج عاطف به یاد رفیقی که دیگر با ما نیست . رفیقی که امروز اولین تولدش در هجرت اوست روزگار غمگین به اتمام نمی رسند روزگار حکایت آدینه های کودکی ما را ندارند که پر از همبستگی و شادمانی و به یاد آوردن " ما " بود این روزگار پر شده از حکایت دلتنگی و هجرت و در این میان چه سخت تر که هجرت برای قصه زندگی رفیق بزرگوار و مهربان و خوش بیان و آگاه و نیک نهادی چون مهندس مانوسی فرعزیز باشد اولین تولد پس از هجرت اوست . مردی که یک روز خرداد به دنیا آمددرزبان پهلوی پهلوی خردات یا هرتات به معنی کمال است .هـَیوروَتات، ( خرداد )در اسطوره‌های ایرانی و زرتشتی، پاس دارنده آب‌ها و سرسبزی است.مهندس مانوسی فر به واقع چون آب و سر سبزی بود مردی که بی هیچ ادعائی زندگی می بخشید و از زندگی و سر سبزی های آن را به یاد دوست دارانش می آورد مردی که جهان بدون او برایم بسیار سرد و بی روح است رفیق نازنینم که رفت تا بی کران ناگفته هایم از ادبیات و موسیقی و سینما و فوتبال و عشق به وطن و حیوانات و... همچنان در صندوقچه اسرار دلم بماند . زیرا همراهی چون او را ندارم و نخواهم داشت که با او سخن بگویم حال در این روز تولد رفیق رفیق دست به دامان سایه می شوم که او نیز چون دوست دارش مهندس مانوسی فر عزیز دیگر با ما نیست تا شاید بتوانم ذره ای از غم هجران او را بیان کنمدل چون توان بریدن ازو مشکل است این آهن که نیست جان من آخر دل است این من می شناسم این دل مجنون خویش را پندش دگر مگوی که بی حاصل است این ...دلتنگی های دل گوش به هیچ پندی نسپارد . کدام پندی می تواند دلی را آرام کند که در هجران دوست می سوزد ؟دلتنگم و حرفهای ناگفته از شعرهای ابتهاج و فریدون مشیری و فروغ و سیمین بهبهانی سهراب سپهری, ...ادامه مطلب

  • جمعه بی رفیق

  • حکایت جمعه بی رفیق / تورج عاطف توی قاب خیس این پنجره هاعکسی از جمعه غمگین میبینمچه سیاهه به تنش رخت عزاتو چشاش ابرای سنگین میبینم.. " شهریار قنبری "جمعه های غمگین به اتمام نمی رسند جمعه ها حکایت آدینه های کودکی ما را ندارند که پر از همبستگی و شادمانی و به یاد آوردن " ما " بود . جمعه این روزگار پر شده از حکایت دلتنگی و هجرت و در این میان چه سخت تر که هجرت برای قصه زندگی رفیق بزرگوار و مهربان و خوش بیان و آگاه و نیک نهادی چون مهندس مانوسی فر باشد . رفیق نازنینم که رفت تا بی کران ناگفته هایم از ادبیات و موسیقی و سینما و فوتبال و عشق به وطن و حیوانات و... همچنان در صندوقچه اسرار دلم بماند . روزگارانی در مورد سعید قصه پزشکزاد می گفتیم و آن سیزدهم مردادی و ساعت و سه ربع کمی که قصه عشقی آغاز شد و حال در یک روز شهریورگان در رثای مردی هستم که خاطرات بی کران از مهربانی هایش را چون کتابهائی که عاشقشان هستم صفحه به صفحه حفظ می کنمجمعه ای رسیده است که چه بی کران نغمه فروغ را دوباره آویزه لبهایم کند و زمزمه کنمجمعهٔ چون کوچه‌های کهنه، غم‌انگیز جمعهٔ اندیشه‌های تنبل بیمار جمعهٔ خمیازه‌های موذی کشدار جمعهٔ بی انتظار جمعهٔ تسلیم خانهٔ خالی خانهٔ دلگیر خانهٔ در بسته بر هجوم جوانی خانهٔ تاریکی و تصور خورشید خانهٔ تنهائی و تفأل و تردید ... و حال در این جمعه بغیبت رفیق دست به دامان سایه می شوم تا غم هجران اورا بیان کنددل چون توان بریدن ازو مشکل است این آهن که نیست جان من آخر دل است این من می شناسم این دل مجنون خویش را پندش دگر مگوی که بی حاصل است این ... دلتنگی های دل گوش به هیچ پندی نسپارد . کدام پندی می تواند دلی را آرام کند که در هجران دوست می , ...ادامه مطلب

  • کجائی رفیق؟

  • کجا رفتی ؟                 به رفتن ها عادت نمی کنم . رفتن همیشه ناچار آید اما عادت به غیبت سخت ممکن شود. گاه به گاهی می اندیشم آنقدر سعی کردم که به غیبت و رفتن ها عادت کنم که ناگهان خود رفته ام و گوئی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها